در حسرت یک نعره مستانه بمردیم

ویران شود این شهر که میخانه ندارد .

چندوقتی بود دنبال جایی می گشتم برای نوشتن ! جایی بزرگتر از آن کلاسور آبی رنگ دفتر انشا که با کاعذ زرد رنگی از دیگر بخش ها جدا شده است . جایی بزرگتر، جایی فراتر ! جایی که در آن بتوانم فریاد بزنم، فریادی برخاسته از اعماق لایه های وجودی ام و مرکزی ترین نقاط قلب بیقرارم .
کمی بعدتر اینجا را پیدا کردم ! جایی برای حرف زدن نه، فریاد کشیدن، نعره زدن . جایی برای توصیف خودم همانگونه که هستم .
به احترام تپش های عاشقانه قلبم و تب "عطش" وجودم و بیقراری های گاه و بیگاه عمیق ترین احساسات درونی ام از این پس خودم را اینجا بیرون می ریزم . من، همانگونه که مستم و هستم .  

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها